سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با رغبت به آنچه نزد خداوند است، با اودوستی کن [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 85 بهمن 8 , ساعت 1:13 عصر

شهادت امام حسین (ع) را به شیعیان جهان تسلیت عرض می کنم

امام حسین (ع) تنها در مقابل سپاه عمر سعد.

وقتی یاران با وفای امام (ع) یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند با تمام مصائبی که بر امام گذشت ایشان با یک دنیا وقار و عظمت در برابر انبوه دشمن یکه و تنها ایستاد.
نه کشته شدن یاران و فرزندان ونه تشنگی او را متزلزل کرده بود، هر چقدر کار بر ابی عبدالله سختر می شد چهره اش درخشنده تر و اعضا و جوارهش مطمئن تر می شد .
عبدالله بن عمار یکی از سپاهیان کوفه می گوید : حسین را دیدم هنگامی که او را از هر طرف محاصره کرده بودند به جمعیتی که در طرف راست بودند حمله می کرد همانند روباه فرار می کردند و چون به سمت چپ حمله می کرد همچنان فرار میکردندامام با این حملات توانسته بود 160 نفر از سپاه عمر سعد را به درک واصل کند
چون تشنگی بر امام چیره شد به سمت فرات روان شد و چهار هزار نفر بر شریعه فرات موکول بودند، که در برابر امام حسین (ع) ایستادند. ایشان با یک حمله حیدری همه جمعیت را متفرق ساخت و وارد فرات شد خواست آب بنوشد که مردی صدا زد !
آب می آشامی در حالیکه به حرم و اهل بیتت اهانت میشود امام آب را ریخت و چون به خیمه گاه رسید معلوم شد خبری نبوده.
هنگامی که امام با اهل بیتش وداع می نمود ارازل کوفه از فرصت استفاده نموده و حضرت را تیر باران نمودند.
یک تیر به دهان مبارک و تیری دیگر به پیشانی ایشان اصابت کرد و بدترین تیری که به ایشان اصابت نمود موقعی بود که حضرت در وسط میدان اندکی برای استراحت توقف نمود نانجیبی سنگی به پیشانی مبارک ایشان زد خون شروع به ریختن کرد و جلوی چشم امام را گرفت ایشان پیراهن عربی را بالا زد تا خونها را پاک کند که ملعونی تیر سه شعبه ای بر قلب مبارک و مملو از محبت امام زد که امام و ایشان تیری که از جلو اصابت نمود را از پشت بیرون آورد دیگر امام آماده شهادت شد بود.
سپس ارازل و اوباش کوفه در حالت ضعف به امام حمله بردند و ضربات مهلکی به امام وارد کردند امام مدتی بر روی زمین افتاده بود و کسی جرات نمی کرد حضرت را به شهادت برساند!
شمر ملعون به لشکر خطاب نمود دنبال چه هستید؟ سر از بدنش جدا کنید که سنان بن انس که لعنتش کند نزدیک شد و شمشیری بر گلوی مبارک امام زد و ایشان را شهید کرد در روایت دیگر شمر خودش امام را شهید کرد.
                                              « لعنت خدا بر قوم ظالم» 
                                                               ( برگرفته از کتاب آنچه در کربلا گذشت، نوشته آیت الله محمد علی عالمی)


دوشنبه 85 دی 25 , ساعت 9:58 صبح

این روزا مردم حال و هوای خاصی دارن هر کسی رو که می بینی به نوعی داره خودش رو برا محرم آماده می کنه.

امروز داشتم پارچه نوشتهای ایام محرم رو مرتب می کردم ‏، همینجوری مشغول کار بودم که یاد یکی از خاطرات ایام گذشته افتادم.

زمانی که هنوز تو محله ی قدیمون زندگی می کردیم و به این محله ی جدید نیومده بودیم. اون وقتا خونه ی ما نزدیک مسجد محمّد رسول الله (ص) بود، البته فقط اسمش مسجد بود و در واقع یه اتاق تیری پبشتر نبود که اونم به همّت مردم اون محله ساخته شده بود. با وجود کوچیکیش، صفای زیادی داشت که نمی تونم وصف کنم.
امسال یه بانی پیدا شد تا مسجد رو بسازه ( خدا خیرش بده). ولی از اُونجا که نذر کرده بود همه مساجدی که می سازه به اسم امام رضا (ع) باشه بعد از اتمام ساخت مسجد، اسم مسجد ما عوض شد. و مسجد ما تغییر نام پیدا کرد و حالا دیگه اسمش محمد رسول الله(ص) نیست!!!
به این میگن یه کار فرهنگی اونم تو سال نامگذاری شده به نام پیامبر اعظم!!!
داشتم می گفتم،درست سه سال پیش که ایام عاشورا نزدیک بود همسرم به خاطر علاقه و ارادتی که تو این شبها به عزاداران آقا امام حسین (ع) داره مثل سالهای قبل پذیرایی و آماده کردن بساط چای اون شبهای مسجد رو به عهده گرفت.
یه روز که به خونه برمی گشتم چشمم به نارگیلهای چیده شده پشت ویترین مغازه میوه فروشی افتاد یه نارگیل خریدم و با خودم به خونه اُوردم فردای اون روز تصمیم گرفتیم تکلیف اون نارگیل رو روشن کنیم و در واقع نوش جانش کنیم.
همسرم یه چاقو برداشت و با خودش به حیاط برد تا حساب نارگیل رو برسه ولی بر عکس شد نارگیله حساب اونو رسید .

چه جوری؟ براتون می گم.

هنوز مدّتی نگذشته بود که همسرم با دست بریده به اتاق برگشت. خودش می گفت چیزی نیست فقط یه کم با چاقو دستم رو بریدم. ولی همه ی این حرفها برا این بود که من نترسم وگرنه موضوع خیلی جدّی تر از این حرفها بود که البته خودش هم از وخیم بودن بریدگی خبر نداشت. با اکتفا کردن به یه کم بتادین و یه پانسمان ساده موضوع رو جدی نگرفت و برا انجام کارهاش راهی مسجد شد. اون روز تمام استکانها و وسایل چای مسجد رو به خونه اُورد و بعد از تمییز کردن همشون دوباره به مسجد برد. شب داشتم منم آماده می شدم که به مسجد برم. صدای برگزاری مراسم عزاداریم تازه بلند شده بود. همین که برا رفتن به مسجد در خونه رو باز کردم چشمم به جمال آقامون روشن شد. اُونم با رنگ پریده! نگام به دستش که تو جیبش بود اُفتاد. آستینش خیس خون شده بود. خوب دیگه بر اثر فعالیت زیاد زخم دستش حسابی کار دستش داده بود. وضعش این قدر بد بود که به زحمت تونستیم دستکش رو از دستش بیرون بیاریم. با کمک خانواده ی شوهرم به اورژانس بردیمش. چند بارم تو اورژانس از حال رفت. با خودم می گفتم مگه میشه یه زخم ساده آدم رو به اینجاها بکشه. خدا نصیب کسی نکنه!
ولی خوب این ماجرا برا من یک پیام بزرگ داشت و اونم این بود که چقدر برا همسرم مهمّه که حتی اگه حالش بد باشه تو مراسم عزاداری آقا امام حسین (ع) شرکت داشته باشه و خدمت کنه. اون شب و شب بعدش دیگران جای همسرم تو مسجد کار پذیرایی رو به عهده گرفتند ولی خیلی زود ایشون هم به این جمع ملحق شده و کارهاشون رو از سر گرفتند.

راستش رو بخواید دیگه از اون شب تا به حال هر وقت یه نارگیل می بینم بی اختیار یاد این خاطره بد می اُفتم و وقتی همسرم یه نارگیل دستش می گیره بهش می گم مواظب باشیا !

×××

چند تا از نوشته های پارچه هایی که پیدا کردم خیلی قشنگه شما هم بخونید:



پیامبر اکرم (ص):

سلام بر حسین (ع). کسی که هستی و جانش را تقدیم خدا نمود.

ای حسین! تو پیشوای حقیق مردم هستی. پدر و برادر و نه فرزند تو همه پیشوایان معصوم و امین جامعه هستند که نهمین آنان مهدی (عج) است. (منتخب الاثر ، ص 94) 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ