این خاطره، اولین خاطره ی من در وبلاگمه که دوست دارم در موردش براتون بنویسم.
یادش بخیر چند وقت پیش با همسر و فرزندم به حرم ملکوتی حضرت معصومه در شهر مقدس قم رفته بودیم. نمی دونم چرا هر وقت به این جور سفرهای زیارتی که می ریم دوست دارم خودمون سه نفر، یک شب را تا خود صبح توی صحن های ملکوتی و پر خاطره سر کنیم و بیدار بمونیم. واقعاً نمی دونم چرا ! شایدم به خاطر اینه که وقتی بر می گردیم دیگه همه ی دلتنگی ها را جا گذاشته باشیم، فقط اینو می دونم که موقع برگشتن هر چند که سبک می شیم اما باز دلمون اونجاست.
بر گردم به خاطره ای که در نظر دارم بنویسم. این خاطره مربوط میشه به تلاشم برای پیدا کردن راهکاری تا دختر سه سالمون هم مثل ما بهترین خاطره را با خودش به ارمغان بیاره. دوست نداشتم اونو اسیر راز و نیاز ها و شب زنده داری خودمون کنم و از طرفی خیلی دوست داشتم کاری کنم که به این مکان علاقمند بشه همین طور تو فکر بودم که نگام به حوض پر از آب وسط صحن افتاد . یادم افتاد که دخترم عاشق اینه که بره تو آب بازی کنه. بدون هیچ درنگی پاچه های شلوارش را بالا زدم و اونو فرستادم توی آب. همین که می دیدم بهش خوش می گذره احساس صمیمیت بیشتری نسبت به حرم پیدا کرده بودم. مدام اسم حضرت معصومه رو برای دخترم می گفتم و در مورد قشنگ بودن حرم براش توضیح می دادم ... همون نزدیکی ها جایی برای نشستن پیدا کردیم تا هم حواسمون به شب بیداری و عبادتمون باشه و هم به دخترمون که حالا چند تا هم بازی پیدا کرده بود و حسابی با بچه های دیگه تو آب مشغول بودند. بعد از مدتی، ناگهان دیدیم بچه ها با چشمان گریان یکی یکی از آب بیرون میاند! خوب انگار زیادی بهشون خوش گذشته بود و سر و صدای بعضی ها هم دراومده بود . ولی هر چی بود من و همسرم که راضی بودیم به دو دلیل: یکی اینکه الان که چند ماه از اون موقع میگذره هنوز دخترمون از حرم و اون شب به خوبی یاد میکنه و منتظره تا یه شب دیگه اونو به حرم حضرت معصومه ببریم و دوم اینکه اون شب دخترمون یک آیه ی زیبا را که قبلاً با معنی بهش یاد داده بودیم مدام تلاوت می کرد و اون آیه مبارک این بود:
رب اغفرلی و لوالدی
به امید یک سفر زیارتی و پر خاطره ی دیگه به همهین زودیها (انشاءالله).
لیست کل یادداشت های این وبلاگ