سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بینوا فرزند آدم ، مرگش پوشیده است ، و بیمارى‏اش پنهان ، کردارش نگاشته است و پشه‏اى او را آزار رساند جرعه‏اى گلوگیر بکشدش و خوى وى را گنده گرداند . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 85 اسفند 14 , ساعت 3:2 عصر

خیلی از پدر و مادرها هستند که دوست دارند بچّه هایی تربیّت کنند که به قول معروف مذهبی بوده و علاقه ی زیادی به اهل بیت علیهم السلام داشته باشند. امّا متأسّفانه چون راهکارهای درست این کار را نمی دونند دچار مشکلاتی شده و بعضی وقتها شاید با توجه به جوّ نامطلوبی که در مدارس و بیرون از خانه وجود داره، به این فکر کنند که این کار دیگه تو این دوره و زمونه غیر ممکن باشه. ولی به نظر بنده اگه همین پدر و مادرها خودشون از ابتدا یعنی دوران قبل از ازدواج، زمان حمل جنین و دوران بعد از تولد فرزندشون، مراعات خیلی از مسائلی که اسلام بیان داشته، انجام داده باشند در واقع کلی از مسیر تربیّت دینی فرزند و یا فرزندانشون رو طی کردند. و البته در باقی راه هم نیاز به توکل به خدا و توسل به ائمه علیهم السلام و البته کسب آگاهی و مطالعه کافی، متناسب با زمان خاص خود و ... هم دارند تا بتونند این امانتهای الهی رو به سلامت به مقصد سعادت برسونند. 
نکته ی مهمی که باید توجّه داشت اینه که مواظب باشیم جوری عمل نکنیم که ایجاد حس مذهبی در کودکانمون فقط احساسی، مثل یه بادکنک پر از هوا باشه که با یه سوزن و به قولی یه تلنگُر، ترکیده بشه و دیگه هیچی از اون باقی نمونه.

راستش من و همسرم هم از اون دسته پدر و مادرها هستیم که علاقمند به داشتن فرزندی پاک و معطر به صفات عالیّه اخلاقی و ارادتمند به اهل بیت علیهم السلام می باشیم و این حرفا که زدم بی ارتباط با خاطره ای که می خوام بنویسم نیست.

یه شب که در خانه مشغول نگاه کردن تلویزیون بودم گوینده ی تلویزیون حدیث قشنگی از پیامبر خدا (ص) روایت کرد. تو اون حدیث اشاره به این مطلب شده بوده که نباید فرزندانمون رو به خاطر گریه کردن تنبیه کنیم. یه نگاه به همسرم کردم و یه بار دیگه حدیث رو برای ایشون که مشغول کار دیگه ای بودند تعریف کردم. اتفاقاً ایشون هم خوششون اومد. امّا از دخترم بگم که دور از ما تو اتاق دیگه ای مشغول نقاشی بود و من فکر می کردم که اصلاً حواسش به ما نیست. این گذشت و یه بار دخترم کار اشتباهی انجام داده بوده و من قصد تنبیهش رو داشتم (اون موقع دخترم سه سال و نیمه بود) همین طور که گریه می کرد به من گفت مگه اون شب پیامبر نگفت که بچّه هاتون رو وقتی گریه می کنند نزنید. من که هم از پناه بردن اون به حدیث پیامبر (ص) خوشحال شده بودم و هم متعجب از دقّتش که حتّی متوجّه شده بود که این جمله از چه کسی بوده؛ به احترام کلام و نام پیامبر اسلام (ص) لبخندی به دخترم زدم و گفتم: راست گفتی مامان. خوب شد که یادم انداختی ولی عزیزم اینم بدون که هم خدا، هم پیامبر خدا(ص) گفتند که بچّه ها باید مامان و باباهاشون رو اذیّت نکنند. دخترم هم با زبون بچّه گونش از من معذرت خواهی کرد و قضیّه با خوبی تمام شد. با خودم فکر می کردم که آیا اصلاً دختر من چه تجسّمی از پیامبر (ص) تو ذهنش داره ولی خوب خوشحال بودم که هر چی هست الآن خاطره ی خوب و شیرینی از ایشان در دلش هست که باید پرورش داده بشه.

«ان شاء الله که همه ی فرزندانمان با چراغ نورانی کلام اسلام و اهل بیت پیامبر (ص) از جهل و گمراهی در امان باشند.»



لیست کل یادداشت های این وبلاگ